- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
گویم به چشم خونبار، زهرا خدانگهدار رفتی ولی به اجبار، زهـرا خدانگهدار جان بر کف ولایت، ای مادر شجاعت مقـتـول راه ایـثـار، زهـرا خدانگـهـدار خیلی جـوانی اما دیگـر گـمـان کـنم که بی فایده است اصرار، زهرا خدانگهدار ای یـاس ارغـوانی، دیگـر نـشد بـمانی گشتی به کوچ وادار، زهرا خدانگهدار ما بین بچههامان، احوال مجتبی هست یک طور دیگر انگار، زهرا خدانگهدار وضع جـراحـتت را نگـذاشـتی بـبـیـنـم بگذر از این پرستار، زهرا خدانگهدار در وقت غسل دادن دستم به پهلویت خورد آخر چه گویم ای یار؟ زهرا خدانگهدار صبر مرا ربوده است؟ بازو چرا کبود است؟ نیلی ست از چه رخسار؟ زهرا خدانگهدار یادم نـرفـتـه گـفـتی، بـالا سـر حـسـیـنم یک ظرف آب بگذار، زهرا خدانگهدار برگ شقـایق آخر مجـروح خار گردید لعنت به هر چه مسمار، زهرا خدانگهدار شش ماهه غنچهام را نشکفته چید دشمن قصه است بین دیوار، زهرا خدانگهدار بعد از تو در مدینه، حیدر زِ بغض و کینه تازه شود گرفـتار، زهـرا خدانگـهـدار جـسم مطـهـرت را در قـبـر میگـذارم زهرا خدانگهدار زهـرا خدانگهدار…
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چارهای بر این غم سربار کن بعداً برو یک دعا در این شب دشوار کن بعداً برو تو که روی حرف من حرفی نداری فاطمه راه مرگم را خودت هموار کن بعداً برو آخـرش بیاذن تو پـوشـیـه را برداشـتم شکوهای از مُشتِ ناهنجار کن بعداً برو آخر این ویرانه را خانه تکانی بهر چه؟ فکر خون مانده بر دیوار کن بعداً برو با دعـای تو دل هـمسایهها راضی شده لااقل نفرین به این مسمار کن بعداً برو بازویت که پُر ورم هر دندهات که جابجا هرچه را که دیدهام، انکار کن بعداً برو روزه نذرت کردهام یک بار دیگر پا شوی لا اقل پیـشم بمـان افـطار کن بعداً برو ناسـزاهایی شـنـیـدم از همه وقت سلام فکـر داغ حـیـدر کـرار کـن بـعـداً برو هرچه گفتم گوشواره کو! حسن چیزی نگفت جان من! یک بار، تو اصرار کن بعداً برو کاسۀ آب از کسی دیگر نمیگیرد حسین عشق خود را نیمه شب بیدار کن بعداً برو پیـرهن را بافـتی، اما یکی کـافی نـبود باز هم روی کـفنها کـار کن بعداً برو زینبت بوسه بجای تو به حنجر میزند چـارهای بر نیـزۀ اشـرار کـن بعداً برو
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای کفن پیچیده برخیز و ببین احوالِ من عنقریباّ دق کنم رحمی نما بر حالِ من کودکـانت را بغل کن تا نیافـتـادند ز پا باز هم سوسو بزن ای کوکبِ اقبالِ من بندها را باز کن برهم بزن سـیرِ رکود گریه کن با طفلهای خستهات بیبالِ من کاش میمردم نمیدیدم که داری میروی مرگِ حیدر را بخواه ای کعبۀ آمالِ من بینِ تابوتِ غم و غصّه چه راحت خفتهای گردِ مهجوری نشسته فاطمه بر شالِ من میبرم در خاک پنهانت کنم دستم بگیر یک نظر بر این دلِ از غصّه مالامالِ من زینبت بدجور میریزد بهم کاری بکن زرد و پژمرده شده رخسارۀ اطفالِ من بعد از این شبها نمیخوابم فقط ناله زنم یک ترّحم کن ببین بشکسته شد احوالِ من
: امتیاز
|
ترسیم مصائب شام غریبان و تغسیل حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آنشب که شب از صبح محشر تیرهتر بود آنشب که از آن مرغ شب هم بیخبر بود آنشب که خون از دیدۀ مهتاب میریخت اسـما برای غـسل زهـرا آب میریخت باید عـلی صد بار دست از جان بشوید تـا که به پـیـراهـن تـن جـانـان بـشـویـد مـیدیـد پــامـال خــزانهـا لالــهاش را میشست جـسـم یار هـجـده سالهاش را میشـسـت در تـاریـکی شب مـخـفـیـانه گـه جـای سـیــلـی گـاه جـای تـازیــانـه میشـسـت جـسم هـمدم و دلـدادهاش را قــرآن زیـر دسـت و پــا افـتــادهاش را میشست در تاریکی شب جسم خـسـته میکرد دسـتـش لـمـس بازوی شکـسته آرام بـود امـا وجـودش مـشـتـعــل بـود از مـادر و از چار فـرزندش خجـل بود آهــی کـشـیـد و زد گـره بــنـد کـفـن را میسوخت و میدید مرگ خویـشتن را یک چشم بر یاس کبودش در کفن داشت یک چشم دیگر بر حسین و بر حسن داشت از بیکسی در بال هم، سر بُـرده بودند گویی کـنـار جـسـم مـادر مُـرده بـودنـد داغ دل مـــولا دوبــاره گــشـت تـــازه ریـحـانـهها را خــوانـد پـای آن جـنـازه
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای قـرار خانۀ من پیش طفـلانت بمان گر روی ای فاطمه گردد بهار من خزان مجتبی چه دیده در کوچه کهاو چندین شب است زانوی غم در بغل بگرفته بیتاب و توان بـین کـوچه راه میرفـتم مغـیـره آمد و خندهای بر من زد و بُرد از دل حیدر امان موی زینب شد پریشان شانه در دستت بگیر بر لب از داغ تو دارد ناله و آه و فغان بس که دیدی رنج در راه حمایت از علی در جوانی گشتهای ای یاور من قد کمان کشته شد محسن ز بس خوردی لگد از دشمنم نالهات آن دم زد آتش بر دل کروبـیان من غریب افتادهام در بین مردم فاطمه تو از اینجا میروی پیش پیمبر در جنان کن حلالم در حمایت از تو دستم بسته بود امربر صبر ازسوی احمد شدم در این زمان فاطمه حرفی بزن چیزی بگو با شوهرت ای کلام دل نـشـینت بر علی آرام جان پیش چشم کودکانت در دعای نیمهشب با خدایت کردهای عجل وفاتی را بیان ذکـر لبهای حـسیـنت آیه امـنیـجـیب هم صدا با او تلاوت کرد قرآن آسمان «یا مَن اسمُه» خوانده زینب تا بگیری تو شفا لرزه افتاد از نوایش در دل کون و مکان میروی و از فراقت عاقبت دق میکنم دارم از سوز فراقت دائما اشک روان
: امتیاز
|
ترسیم مصائب شام غریبان و تغسیل حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دیگر بعـید است این نـفـس بـالا بیاید بـایـد بـرای یــاریاش اســمـا بـیــایـد شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت تـا کـه بـرای شــسـتـن دریــا بـیــایـد این مرد خـیـبـر مـردِ خـنـدق بود اما بـایـد بـرایِ غــسـلِ او زهــرا بـیـایـد دستش به پهلو خورد زخمِ میخ را گفت دیـدی نـشـد تا مـحـسـنـم دنـیـا بـیـایـد چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش بـایـد بـمـانـد تا که حـالـش جـا بـیـایـد پشتِ سرِ هم شستنش را قطع میکرد امـا نـشـد تا بـنـد این خـونهـا بـیـایـد از بس حسن در آستـین دندان فـشرده بــایـد بــه دادِ حــالِ او بــابــا بـیــایـد وقتی حـسـین اُفـتاد بر این سـیـنه باید دستِ شـکـسـتـه از کـفـن بـالا بـیـایـد میگیرد از دوشِ ابوذر دوشِ سلـمان دنـبـال ایـن تــابــوت آقــا تـا بــیــایـد تـازه زمـانِ شـسـتنِ دیـوار و در بود ایکـاش میشـد زودتـر فــردا بـیـایـد ایکاش میشد دِق کند زینب کـنارش طاقـت نـدارد تـا که عـاشـورا بـیـایـد طاقـت نـدارد تـا بـبـیـنـد بـیـنِ گودال بر روی آن سـیـنه کسـی با پـا بـیـاید
: امتیاز
|
ترسیم مصائب شام غریبان و تشییع حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شـبـیه بـارش بـاران بیامـان در شب چکید اشک ز چشمان کودکان در شب خدا دوباره به تـشـیـیع جـسم ممـتحنه گـرفـت از اسـدالله امـتـحـان در شـب تو در مـیانۀ تـابـوت خـفـته بودی؟ نه علی کشید خودش را کشان کشان در شب پدر چگونه به پیـری رسید، بیتـردید زمان غسل تو ای مادر جوان در شب پس از غـروب تو ای آفتاب پیـغـمـبر جهان شب زده مانده است همچنان در شب پس از تو سهم زمین چیست غیر تاریکی بدون ماه چگونه است آسمان در شب زمین برای تو شأن حرم شدن که نداشت قرار شد بشود پیکـرت نهان در شب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیر المؤمنین علیهالسلام
شب تا به صبح غسل تنم وقت میبرد آمـاده کـردن کــفــنــم وقـت مـیبــرد مــانــنــد دردهـای دل تــو شــمــردن گـلهای سـرخ پـیـرهـنم وقت میبـرد مرثیه خوان غربت کوثر به گوش چاه! تـفــسـیــر آیـۀ مـحـنـم وقـت مـیبــرد دیـروز در دلـت مـتـولـد شـدم عــلـی فــردا وداع از وطــنـم وقـت مـیبـرد آشفـتـگی زینبمـان را به من ببـخـش آســودگـی یــاســمــنـم وقـت مـیبــرد شـاید که دخـتـرم شود آرام لحـظـهای پـایـان گـریـۀ حــسـنـم وقـت مـیبـرد با یاد کوچه تا به سحر ضجه میزنـد بـزم عـزای سـیـنـهزنـم وقـت میبـرد اسما، عصای دستم، از این درد خسته شد این روزهـا قـدم زدنـم وقـت مـیبـرد این کندی زبان اثر ضرب سیلی است دیـگـر شـنـیدن سـخـنـم وقـت میبـرد سنگین شدهست گوشم اگر پرس و جو نکن نگـذار حرف در دهنم؛ وقـت میبـرد مانند قتل صبـر حسینم؛ ببین! که جان بیـرون کـشـیدن از بـدنم وقت میبرد
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای فـدایـت هــمـۀ دار و نــدارم زهــرا بنگـر نیست کسی جز تو کـنارم زهـرا رفت پیغمبر و از صحبت او غفلت شد از قضا سهم علی بیکسی و غربت شد اسـتخـوانی به گـلـو گـرچه بـرایم مانده غربتـم بیـشتر از هر چه تو را رنجانده دم به دم، دم فقـط از حـیدر کرار زدی با شـجاعـت به دل لـشکـر کـفـار زدی شده اثـبات بـرای تو هـماوردی نـیست زن که نه! مثل تو در معرکهها مردی نیست زینب از کودکیاش چشم به تو دوخته است شیرزن بودن خود را ز تو آموخته است صبـر کارم شده، هرچند برانگـیخـتهام در دل بـستـری و سخـت بهم ریخـتهام کاش تاریخ از این واقعـهاش رد میشد غـربـتم بـاعـث آن شد که نـباید میشـد بر زمین بودی و دستان مرا میبـستـند آن جماعت که به حرمت شکنی هم دستند من خودم بودم و دیدم که چه آمد سر تو حـلـقه زد آتـش نامـرد به دور و بر تو به تـلافـی اُحــد غـاصـب شـیـّاد رسـیـد بازهم شکر خـدا فـضه به فـریاد رسید آری آن واقعه که مندرج این بخت است صحبت از آن، به خداوند برایم سخت است تا نـفـس دارم و مانـند تو هـمـسر دارم دست از این راه محال است دمی بردارم شکوهای نیست اگر سینه پُر از آزرم است زرهم پشت ندارد به تو پشتم گرم است قـد کـمان مثـل هـلال قـد مـهـتاب شدی شـمع وارانه به پیـش نـظـرم آب شـدی دیـدهام با چه مکـافـات وضو میگیری من که محرم به توأم، بهر چه رو میگیری؟! شـیـشه عمر علی، جان عـلی ناله نکن پـیراهن را به تنت باغ پُر از لاله نکن تو چرا، خجلت از یار سزوار من است عذرخواهی به خداوند فقط کار من است بغض بیعاطفه بست است گلویم زهرا حال از بیکسیام با تو چه گویم زهرا نه فـقـط اینـکـه تـوجه به کـلامم نکـنند مـردم شهـر نـبـی نـیـز سـلامـم نـکـنند غم همین بس که مغیره به علی میخندد آن غـلافی که به تو زد به کمر میبندد قلب من بیشتر از بازوی تو درد گرفت چـقـدر جـایزه آن قـنـفـذ نـامـرد گـرفت شاخۀ یاس علی دست خزان بُرد تو را پشت در غربت من بود که آزرد تو را نـرو اینگـونه مرا یکّه و تـنهـا نـگـذار به روی خـواهشم؛ آرامش من پا نگذار
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
امـیـد خـانۀ من؛ ای جـوان بـمـان بـانو تـمـامِ دلـخـوشیام مـهـربـان بـمان بانو به چشم خون شده لبریز گفت و گوی توأم دلـم پُر است عـزیزم از این پـریـشانی دلم پُر است عزیزم خودت که میدانی نگاه دور و برت کن؛ به اشک ما و بمان بایست مثـل گـذشته به روی پـا و بمان تو ماه بودی و کوهی تو را به آه شکست «تو کوه بودی و از هیبت تو ماه شکست» تو جای ساختن و سوختن عوض کردی به حال زار خودت حال من عوض کردی سه ماه رفته ولی یک خبر نیامده است هـنوز حـوصلۀ زخـم، سر نیامده است دوباره شب شد و تا صبح لاله میکاری دوباره شب شد و از درد سینه بیداری به جز علی چه کسی نیم دیگرت میشد شـبــیـه آیـنــهای در بــرابـرت مـیشـد خدا نکـرده اگر پهـلـوی تو خوب نشد! اگر جراحتِ در بر روی تو خوب نشد! عـزیز اینهمه خـونین جگر نبودی اگر و نـاگـزیـرِ هــوای سـفـر نـبـودی اگـر هنوز مانده به یادم که پشت پا خوردی چقدر لطمه تو از دست مردها خوردی هـمـه تــوانِ مـرا مـیزدنـد نــامــردان عــزیـزِ جـان مـرا مـیزدنـد نـامـردان گل مرا به دو پنجه خزان دو دستی زد دو لنگه در به رویش با توان دو دستی زد زدن به شیوۀ نامرد خنجر از پشت است غـلاف تـیغ مغـیره به نیّت کُـشت است به روی صورت تو دست بیحیا یعنی به روی چادر تو چـند جـای پا یعنی... صدای دست حرامی به گوش من پیچید صدای داد تو در وقـت سوخـتن پیچـید صدا صدای شکستن صدای ناموس است غرور له شده از ماجرای ناموس است میان حُجره پُر از بوی سیب گودال است سفارش تو به زینب غریب گودال است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیر المؤمنین علیهالسلام
ای امیرِ نُه فلک حـیدر حلالم میکنی؟ من فدایت جانِ پیغـمبر حلالم میکنی؟ دیگر از این جان به کف کاری نیاید بهرِ تو پهـلـوانم! فـاتحِ خـیـبـر حـلالم میکنی؟ پلکِ من سنگین شده دیگر نمیبینم تو را شرمسارم مالکِ کـوثر حلالم میکنی؟ از منِ زهرا هزاران بار بر جانت سلام ای فدایِ غربتت سرور حلالم میکنی؟ ماندنم جز دردسر چیزی ندارد یا علی میزنم رویت زمین، دلبر حلالم میکنی؟ میگذارم بار را بر دوشِ زینب؛ میروم خانه دارت میشود دختر حلالم میکنی؟ میروم تا که بغل گیرم به جنّتِ محسنت حضرتِ مستأصلِ مضطر حلالم میکنی؟ تا نَفَـس دارم حمایت میکنم از عـزّتت گرچه کم کارم ولی دیگر حلالم میکنی؟
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
جانمازت را ملائک بوسه باران میکنند ای که از عطرِ خدایی روز و شب آکندهای دلشکسته، باز بر همسایهها کردی دعا با همین چـشمان نیـمهباز هم بخشندهای روشناییِ بخش چشمان علی هستی هنوز گرچه ابری گشته رویت بهر من تابندهای چشم بر من دوختی، حرفی بزن، دلواپسم لااقـل پـلـکی بـزن تا که بـدانم زنـدهای
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شکستنات کمرم را شکست فاطمه جان! علی کنار تو از پا نـشست فاطمه جان! تمام ماحـصل عـمرمان در این نه سال هر آنچه بافته بودم گسست فاطمه جان! هجوم و هـیزم و بیحـرمتی بعـید نبود از آن جماعت آتش پرست فاطمه جان! رفـیـق راه عـبورم شده است نـامـردی که راه را به تو در کوچه بست فاطمه جان! نشسـته بر رخ تو جای پـنج انـگـشتـش چهها ندیدی از آن ضرب دست فاطمه جان! کجـاست هـدیـۀ شـام عروسیات بـانو؟ بگو به گوش علی هرچه هست فاطمه جان! بگو چـکـار کـنم با خودت مرا بـبری؟ مدینه بیتو عذاب آور است فاطمه جان!
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
همینکه زود بمیرم بِجای تو، کافیست همینکه جان بدهم در عزای تو، کافیست بـرای هـر تـپـشِ من تـبـسـمی بس بود برای هر نفـسِ من هـوایِ تو کافیست قسم به نقطۀ فاءِ تو کارِ من گـیر است بـرای نـافـلـههـایم هـجای تـو کافیست مدیـنه سـیر شده؛ شهـرِ دیگـری برویم چه غم که گفته اگر هایهایِ تو کافیست بـرای سـاخـتـنـم بـا غـمِ مـدیـنـه بـمـان بـرای سـوخـتـنم انـزوای تو کـافیست بمـان که با تو بـمـانـد تـوان به زانـویم بمان که بیکسیِ مرتضایِ تو کافیست بــمـان و آه بـکـش بـا خــیـالِ قــنـداقـه برای محسنم این لای لایِ تو کافیست بـرای آنکه بفـهـمـم چه آمـده به سـرت لباسِ سرخِ تو کافیاست جایِ تو کافیست صـدای آیــنـۀ خُــرد مـیدهـی ای وای به شب نشینیِ ما این صدایِ تو کافیست خـجـالـتـم نـده با این نَـفَس نَـفَس زدنت که وضعِ سینهات از وای وایِ تو کافیست نمیرسـید به من زورشان و فـهـمیـدند برای کُـشتـنِ من ماجرای تو کافیست تو شیشه بودی و یک سنگریزه هم بس بود کسی نگفت که حالِ عزای تو کافیست کسی نگفت که نامرد آتشت بس نیست کسی نگفت مزن ضربِ پایِ تو کافیست کسی نگـفت مغـیره به تازیـانه مکـوب کسی نگفت که برگی برای تو کافیست کسی نگفت که قـنـفـذ غلاف را بردار نزن نزن نزن این ضربههای تو کافیست کسی نگفت به غیر از یهودیِ این شهر که گفت غربتِ خیبر گشای تو کافیست تو را زدند و شکستی و من زمین خوردم تو را زدن همین هفت جایِ تو کافیست تو را زدنـد و لـبِ تو نـکـرد نـفـریـنی که آهی از تو برای خدای تو کافیست ******** پس از تو دخـتـرِ تو داد میزنـد نزنـید حـسین داغ تو واغـربتای تو کافیست برای آنکه سـپـاهی غـنـیـمـتت بـبـرنـد هـزارو نهصد پنجاه جای تو کافیست گـلـیم، پاره عـبایی، حـصیر، زیرانداز یکی اگر که شود بوریایِ تو کافیست
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
از برم بانویِ خوبیها به دریا میروی؟ کندهای از خاک و تا عرشِ معّلا میروی؟ لحظههایِ آخر است پنهان نکن رخسارِ خود فارغ از دلبستگی از دارِ دنیا میروی؟ خندههایِ تلخِ تو بدجور حالم را گرفت روحِ من، ریحانِ من تا سمتِ طاها میروی؟ هیچ میدانی پس از تو مرتضی دق میکند؟ از کنارِ من به سرعت، جانِ زهرا میروی؟ بیبی عالم! حلالم کن که در پیشم زدند با تنی غرقِ کبود و پُر ز غمها میروی؟ کودکانت را ببین افتادهاند سر خوردهاند بیحسین و زینبت بانو تو آیا میروی؟ اندکی آرام تر؛ تعجیلِ تو از بهرِ چیست؟ بیهیاهو در دلِ تاریکِ شبها میروی؟ کاش میمـردم نمیدیـدم پرِ پـروازِ تو از برم پرپر زنان بالا و بالا میروی؟
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حـیـدر به غـیر تو که دلـداری ندارد غمدیده هست و یار و غمخواری ندارد ای کـشتی عـمر عـلـی پهلـو گرفـتی بـی روی تـو مـاه شـب تـاری نـدارد خالی مکن پشت علی را فاطمه جان حالا که مـولا جز تو دیـواری ندارد ای چـشمۀ جاری مولا، کـوثر عـشق عـالـم شـبـیهت چـشـمۀ جـاری ندارد زهرای من کمتر به فکر رفتنت باش وقـتی که میبـیـنی عـلی یاری ندارد ای مستجاب الدعـوه کاری کن برایم مـانـدن بـرایت فـاطـمه کـاری ندارد شـانه به مـوی زینبت بـانـو مزن تو بـازو و دسـتـت قـدرت یـاری نـدارد از من مپـوشان چهـرۀ نیـلـوفـری را شب هم به مانند تو رخـساری ندارد بـاغ جـنـان هم مـثـل این پیـراهن تو ای یـاس من اینـقـدر گـلکاری ندارد
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بر بـسـتـر آرمـیـده امـیـد و تـوان من برخـیز ای بهـارعـلی ای جـوان من من زودتـر ز عـمر تو پایان گرفتهام گویا رسیده فـاطمه؛ فصل خزان من دیـگـر به روی پـا نـتـوانـم بـایـسـتـم لـرزه ز غـم فـتاده به این زانوان من خیره به بسترت حسن وزینب و حسین رحمی به اشک دیدۀ این کودکان من شاید تـو هم شـبـیه مـدیـنـه بـریـدهای از همسرغـریب خودت مهـربان من دیگـر کـسی جـواب سلامـم نـمیدهد تـنهـا تـویی مـیان هـمه هـمـزبان من آرامـش و قـرار دل مـرتـضی تـویی ویـران شـود بـدون تو این آشیان من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
از سـرم سـایۀ الطـافِ خـدا جـمع نکن مادر از رویِ سرم، بالِ وفا جمع نکن چادرت را بتکـان و بده بر زینبِ خود معجـرِ خاکیِ خود را ز حیا جمع نکن ناامـیـدانه به اطـراف چـرا مینگـری؟ بار و اسبابِ سفـر را گلِ ما جمع نکن نَفَست؛ هم دَم و هم بازدَمش مثلِ مسیح نفـسی تـازه کن و مـوجِ بـقـا جمع نکن نَفَـسِ شـیـرخـدا بر نَـفَـست بـسـته شـده سـفـرۀ زنـدگـیِ شـیـرخـدا جـمـع نـکـن این حسین است که بوسه بزند بر کفِ پا عـقـدهها در گـلویِ کـربـبلا جـمع نکن از حسن هیچ نمانده بجز از مویِ سفید در دلِ این پـسرت آه و نـوا جـمع نکن بیشتر از همه کس دل نگرانم به حسن حفـظِ اسرار نکـن درد و بلا جمع نکن آخرین خواستۀ زینبِ تو این شده است از سـرم سـایۀ الطـافِ خـدا جـمع نکن
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
انـگـار با این دردهـایت خـو گرفـتی دیـدم که زینب را سـر زانـو گرفـتی دیـدم بـرای حـاجـت هـمـسـایـههـایت یک دست، ذکـر یاعـلی یاهـو گرفتی نان پختی و خانه مرتب کردی امروز در دست خود بار دگر جـارو گرفتی از چه مرا شرمنده کردی بیش از پیش تا پشت در هی دست بر پهلو گرفتی انـسـیـة الـحـورا نگـاهـم کـن دوبـاره اشکـم درآمد بسکه از من رو گرفتی رنـگـت پـریـد اما نگـفـتی درد داری در زیر چـادر دست بر بـازو گرفتی دیـگـر نـمیآیـد صـدای گـریـههـایت انـگـار بـا این دردهـایت خو گرفـتی
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حال من خوب است، اما بشنو و باور نکن پس بمان و روزگارم را از این بدتر نکن یا به دستِ ناتـوانت اینـقـدَر زحمت نده یا نه؛ چشمان مرا با گریههایت تر نکن گرچه سوزاندند باغم را؛ بهشتش کن؛ بمان خانهای که سوخت را با داغ، خاکستر نکن آهِ دود آلــودۀ آئـــیــنــۀ دق را نــبــیــن روبروی آن نرو؛ دیگر نظر بر در نکن با تـنورِ خانۀ خود آشـتی کن؛ نـان بپـز حسرتِ دستاس، را دستِ نوازشگر نکن دستپختت را نخوردم؛ چند وقتی میشود همسرت را بیش از این محروم، از همسر نکن آه، ای خورشید! پشتِ ابرِ روبندت نرو آه، ای مَحرم ! کنارم چادرت را سر نکن جای این «عَجّل وَفاتی»ها شفایت را بخواه مرغِ بـاغِ آرزوهـای مـرا پـرپـر نـکـن سنّ و سال کودکانت را ببین و رحم کن مادری کن؛ خانهام را زود، بیمادر نکن از امـانتداریام شرمـندهام دخـترعمو! خوب شو دیگر! مرا مدیونِ پیغمبر نکن
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کار من این روزها صبر است و صبر و انتظار تو قرارم هستی و بیتـو ندارد دل قرار مثل من بیتاب مانده مثل من خون گریه کرد میچکد روی زمین اشک از غلاف ذوالفقار هی خزان بعد از خزان بعد از خزان بعد از خزان لا به لای بغضهای خانهام گم شد بهار بسترت هم زخم شد از زخم بسترهای تو مانده تنها بین بستر سایهای از آن وقـار بستهای دائم سرت را از فـشار درد سر لااقل ای ابر باران زا از این غـمها ببار قـبلِ این پیراهن تو ساده بود و ساده بود چند ماهی هست شد پیراهن تو لاله زار کاش میشد پیش مرگت میشدم زهرای من بیتو دیگر مرتضی را جان نمیآید به کار گریه کن اینقدر فکر حال و روز من نباش چون امانـم را بـریـده گـریـۀ بیاخـتـیار اشکهایم را به پهلو میکشی، شرمندهام تو خودت مظلومهای، من هم برایت جانثار
: امتیاز
|